صدا کن مرا
بگذار صدای تو بپیچد در من
و پوکههای استخوانم را
دوباره پر کند
صدا کن مرا
بگذار دوباره شلیک شوم
تا استخوانی باشم
در گلوی زمان
صدا کن مرا
بگذار صدای تو بپیچد در من
و پوکههای استخوانم را
دوباره پر کند
صدا کن مرا
بگذار دوباره شلیک شوم
تا استخوانی باشم
در گلوی زمان
ایدهی ابتدایی کافکو از شب رویید. شبِ سرد. شبِ مرگ. شب نا-خود-باوری. من و پگاه، پای چت بودیم و از رنجهایمان مینوشتیم برای همدیگر. تا اینکه گفتم: «باید کاری برای شعر کنیم…». چند هفتهیی برای اسمش فراموشگاه ذهنهایمان و لغتنامهها را کاویدیم. و در نهایت، واژهیی زاده شد که معنای خاصی هم ندارد: «کافکو» و… »ادامه
کافکو | زیر نظر دانیال مرادی | تمامی حقوق محفوظ است. ©۲۰۲۴-2023 | طراحی و پشتیبانی: صفریکدان