علی کوچیکه
علی بونهگیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سهچارتا خمیازه کشید
پا شد نشس
چی دیده بود؟
چی دیده بود؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی، انگار که یه کُپه دوزاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیهی منجوق کاری
انگار که رو برگ گل لاله عباسی
خامهدوزیش کرده بودن
قایمموشک بازی میکردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز میکرد
که بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز میکرد
بوی تنش، بوی کتابچههای نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذریپزون
شمردن ستارهها، تو رختخواب، رو پشتِبون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی قوطیای آبنبات
انگار تو آب، گوهر شبچراغ میرفت
انگار که دختر کوچیکهی شاپریون
تو یه کجاوهی بلور
به سیر باغ و راغ میرفت
دور و ورش گلریزون
بالای سرش نوربارون
شاید که از طایفهی جن و پری بود ماهیه
شاید که از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی که بود
هر کی که بود
علی کوچیکه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی که دس برد که به اون
رنگ روون
نور جوون
نقرهنشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیکم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسهگلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمهای نه ماهیی نه خوابی
☐
باد توی بادگیرا نفسنفس میزد
زلفای بیدو میکشید
از روی لنگای دراز گلآغا
چادر نماز کودریشو پس میزد
رو بند رخت
پیرهنزیرا و عرقگیرا
دس میکشیدن به تن همدیگه و حالیبهحالی میشدن
انگار که از فکرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیرکا
سازا رو کوک کرده بودن و ساز میزدن
همچی که باد آروم میشد
قورباغهها از ته باغچه زیر آواز میزدن
شب مث هر شب بود و چنشب پیش و شبهای دیگه
اَمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی کوچیکه
سِحر شده بود
نقرهی نابش رو میخواس
ماهی خوابش رو میخواس
راه آب بود و قرقر آب
علی کوچیکه و حوض پر آب
☐
«علی کوچیکه
علی کوچیکه
نکنه توجات وول بخوری
حرفای ننهقمرخانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب، اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب کجا حوض پر از آب کجا
کاری نکنی که اسمتو
توی کتابا بنویسن
سیا کنن طلسمتو
آب مث خواب نیس که آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چارراهاش وقت خطر
صدای سوتسوتک پاسبون بیاد
شکر خدا، پات رو زمین محکمه
کور و کچل نیسی علی، سلامتی، چیچیت کمه؟
میتونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی، خال بکوبی، جاهل پامنار بشی
حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه
الاکلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل، حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیس
چن روز دیگه، تو تکیه، سینهزنیس
ای علی، ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره، یا تختهی مردهشورخونه؟
گیرم تو هم خودتو به آب شور زدی
رفتی و اون کولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه؟ ماهی که ایمون نمیشه، نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطیتنبون نمیشه
دس که به ماهی بزنی
از سر تا پات بو میگیره
بوت تو دماغا میپیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب، بگیر بخواب
که کار باطل نکنی
با فکرای صدتا یه غاز
حل مسائل نکنی
سر تو بذار رو ناز بالش، بذار به هم بیاد چشت
قاچ زینو محکم چنگ بزن که اسبسواری پیشکشت»
☐
حوصلهی آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو میریخت تو پاشوره، در میرفت
انگار میخواس تو تاریکی
داد بکشه: «آهای زکی
این حرفا، حرف اون کساییس که اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوکباب دیدن
ماهی چیکار به کار یه خیک شیکم تغار داره
ماهی که سهله، سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب میچرخه و ستاره دسچین میکنه
اونوخ به خواب هر کی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میکنه
میبرتش، میبرتش
از توی این دنیای دلمردهی چاردیواریا
نقنق نحس ساعتا، خستگیا، بیکاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پُرخوردن و درد اختگی
دنیای بشکن زدن و لوسبازی
عروسدومادبازی و ناموسبازی
دنیای هی خیابونارو الکی گز کردن
از عربی خوندن یه لچک به سر حظ کردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصهی آقابالاخان زار زدن
دنیایی که هر وخت خداش
تو کوچههاش پا میذاره
یه دسه خالهخانباجی از عقب سرش
یه دسه قدارهکش از جلوش میاد
دنیایی که هر جا میری
صدای رادیوش میآد
میبرتش، میبرتش، از توی این همبونهی کرم و کثافت و مرض
به آبیای پاک و صاف آسمون میبرتش
به سادگی کهکشون میبرتش»
☐
آب از سر یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار که از اون تهتهها
از پشت گلکاری نورا، یه کسی صداش میزد
آه میکشید
دس عرق کرده و سردش رو یواش به پاش میزد
انگار میگفت: «یک دو سه
نپریدی؟ هه هه هه
من توی اون تاریکیای ته آبم بخدا
حرفمو باور کن، علی
ماهی خوابم به خدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن
پردههای مرواری رو
اینرو و اونرو بکنن
به نوکرای باوفام سپردم
کجاوهی بلورمم آوردم
سهچارتا منزل که از اینجا دور بشیم
به سبزهزارای همیشه سبز دریا میرسیم
به گلههای کف که چوپون ندارن
به دالونای نور که پایون ندارن
به قصرای صدف که دربون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفهشتا دونه مرواری
جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری
یهقل دوقل بازی کنیم
ای علی، من بچهی دریام، نفسم پاکه، علی
دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه، علی
هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
از زندگیش چی فهمیده؟
خسته شدم، حالم بههم خورده از این بوی لجن
انقده پابهپا نکن که دوتایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا، وگرنه ای علی کوچیکه
مجبور میشم بهت بگم نه تو، نه من»
☐
آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید
انگار که آب جفتشو جست و تو خودش فرو کشید
دایرههای نقرهای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا کشالهکردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قُل قُل قُل تالاپ تالاپ
قُل قُل قُل تالاپ تالاپ
چرخ میزدن رو سطح آب
تو تاریکی، چن تا حباب
☐
– علی کجاس؟
– تو باغچه
– چی میچینه؟
– آلوچه
آلوچهی باغ بالا
جرئت داری؟ بسمالله