من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم
ایدهی ابتدایی کافکو از شب رویید. شبِ سرد. شبِ مرگ. شب نا-خود-باوری. من و پگاه، پای چت بودیم و از رنجهایمان مینوشتیم برای همدیگر. تا اینکه گفتم: «باید کاری برای شعر کنیم…». چند هفتهیی برای اسمش فراموشگاه ذهنهایمان و لغتنامهها را کاویدیم. و در نهایت، واژهیی زاده شد که معنای خاصی هم ندارد: «کافکو» و… »ادامه
کافکو | تمامی حقوق محفوظ است. ©۲۰۲۵-۲۰۲۳ | طراحی و پشتیبانی: دانیال مرادی