من پشیمان نیستم
من به این تسلیم میاندیشم، این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپههای قتلگاه خویش بوسیدم
در خیابانهای سرد شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک میگویند
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ، خداحافظ، صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
آه، میبینی
که چگونه پوست من میدَرَد از هم؟
که چگونه شیر در رگهای آبیرنگ پستانهای سرد من
مایه میبندد؟
که چگونه خون
رویش غضروفیاش را در کمرگاه صبور من
میکند آغاز؟
من تو هستم تو
و کسی که دوست میدارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز مییابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد
گوش کن
به صداهای دوردست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آیینهها بنگر
که چگونه باز، با تهماندههای دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس میسازم
و دلم را خالکوبی میکنم چون لکهای خونین
بر سعادتهای معصومانهی هستی
من پشیمان نیستم
با من ای محبوب من، از یک من دیگر
که تو او را در خیابانهای سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و به یاد آور مرا در بوسهی اندوهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت