معشوق من | شعری از فروغ فرخزاد، مجموعه‌ی تولدی دیگر

معشوق من

با آن تن برهنه‌ی بی‌شرم

بر ساق‌های نیرومندش

چون مرگ ایستاد

 

خط‌های بی‌قرار مورّب

اندام‌های عاصی او را

در طرح استوارش

دنبال می‌کنند

 

معشوق من

گویی ز نسل‌های فراموش گشته است

 

گویی که تاتاری

در انتهای چشمانش

پیوسته در کمین سواری‌ست

گویی که بربری

در برق پُرطراوت دندان‌هایش

مجذوب خون گرم شکاری‌ست

 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانه‌ی قدرت را

تأیید می‌کند

 

او وحشیانه آزاد است

مانند یک غریزه‌ی سالم

در عمق یک جزیره‌ی نامسکون

او پاک می‌کند

با پاره‌های خیمه‌ی مجنون

از کفش خود، غبار خیابان را

 

معشوق من

همچون خداوندی، در معبد نپال

گویی از ابتدای وجودش

بیگانه بوده است

او

مردی‌ست از قرون گذشته

یادآور اصالت زیبایی

 

او در فضای خود

چون بوی کودکی

پیوسته خاطرات معصومی را

بیدار می‌کند

او مثل یک سرود خوش عامیانه است

سرشار از خشونت و عریانی

 

او با خلوص دوست می‌دارد

ذرات زندگی را

ذرات خاک را

غم‌های آدمی را

غم‌های پاک را

 

او با خلوص دوست می‌دارد

یک کوچه‌باغ دهکده را

یک درخت را

یک ظرف بستنی را

یک بند رخت را

 

معشوق من

انسان ساده‌ای‌ست

انسان ساده‌ای که من او را

در سرزمین شوم عجایب

چون آخرین نشانه‌ی یک مذهب شگفت

در لابه‌لای بوته‌ی پستان‌هایم

پنهان نموده‌ام

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *