سلام ماهیها… سلام، ماهیها
سلام، قرمزها، سبزها، طلاییها
به من بگویید، آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مردهها سرد است
و مثل آخر شبهای شهر، بسته و خلوت
صدای نیلبکی را شنیدهاید
که از دیار پریهای ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
و لایلای کوکی ساعتها
و هستههای شیشهای نور – پیش میآید؟
و همچنان که پیش میآید
ستارههای اکلیلی، از آسمان به خاک میافتند
و قلبهای کوچک بازیگوش
از حس گریه میترکند