هرگز آرزو نکردهام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبودهام
با ستاره آشنا نبودهام
روی خاک ایستادهام
با تنم که مثل ساقهی گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستادهام
تا ستارهها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند
☐
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم
در فغان لذتی که پاکتر
از سکوت سادهی غمیست
آشیانه جستجو نمیکنم
در تنی که شبنمیست
روی زنبق تنم
☐
بر جدار کلبهام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیدهاند
مردمان رهگذر:
قلب تیرخورده
شمع واژگون
نقطههای ساکت پریدهرنگ
بر حروف درهم جنون
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که مینشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟
☐
این ترانهی منست
ـ دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این