شعر سفر | شعری از فروغ فرخزاد، مجموعه‌ی تولدی دیگر

همه‌شب با دلم کسی می‌گفت

«سخت آشفته‌ای ز دیدارش

صبح‌دم با ستارگان سپید

می‌رود، می‌رود، نگهدارش»

 

من به بوی تو رفته از دنیا

بی‌خبر از فریب فرداها

روی مژگان نازکم می‌ریخت

چشم‌های تو چون غبار طلا

تنم از حس دست‌های تو داغ

گیسویم در تنفس تو رها

می‌شکفتم ز عشق و می‌گفتم

«هر که دلداده شد به دلدارش

ننشیند به قصد آزارش

برود، چشم من به دنبالش

برود، عشق من نگهدارش»

 

آه، اکنون تو رفته‌ای و غروب

سایه می‌گسترد به سینه‌ی راه

نرم‌نرمک خدای تیره‌ی غم

می‌نهد پا به معبد نگهم

می‌نویسد به روی هر دیوار

آیه‌هایی همه سیاه سیاه

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *